آدم نه حاکم
جمعه, ۱۶ ارديبهشت ۱۴۰۱، ۰۷:۴۷ ب.ظ
پسری بیش از اندازه شرور بود و شیطنت میکرد، پدرش به او گفت : ای پسر تو هرگز آدم نمیشوی. پس از مدتی پسر از خانه فار کرد و سر به بیابان گذاشت و رفت و مدتها کار کرد تا اینکه با رنج فراوان حاکم یکی از شهرها شد ،آنگاه برای پدرش پیغام داد که بیاید و قدرت و عظمت او را ببیند . وقتی که پدر پیر به دربار پسر مغرور رسید، پسر گفت: یادت هست که به من میگفتی من هرگز آدم نمیشوم؟ پدر خندید و گفت :
من گفتم آدم نمیشوی نگفتم حاکم نمیشوی.
- ۰۱/۰۲/۱۶